شبکه چهار - 25 تیر 1400

"ولایت فقیه "، نه "سلطنت ملا " ، نه زینت "دولت سکولار"

سالگشت تاسیس مجلس خبرگان اول ( رهبری ) و تاسیس شورای نگهبان _ طرح ولایت دانشجویی_ ۱۳۹۵ {مشهد- طرح ولایت خواهران}

بسم‌الله الرحمن الرحیم

یک سری اشکالات یا ابهامات ممکن است اشکالاتی باشد به بعضی از کارکردها یا مسئولین جمهوری اسلامی که آن هم مسئله مهمی است ولی آن هم الان ربطی به این بحث ندارد. آن‌چه الان اشاره می‌کنیم پرداختن به بعضی از ابهامات و پرسش‌ها و ایراداتی است که به خود دیدگاه و دکترین ولایت فقیه ممکن است صورت بگیرد یا صورت گرفته است. ممکن است اشکالاتی یا ابهاماتی از ناحیه تفکر غیر دینی به ولایت فقیه صورت بگیرد. طبیعتاً کسانی که اصل دین را قبول ندارند، نمی‌توانند مفهومی به نام حکومت دینی را هم بپذیرند. کسانی مدعی هستند که دینی می‌اندیشند اما غیر اسلامی، ممکن است رویکردهایی دینی وجود داشته باشد که اساساً پسوند دینی برای حکومت را متوجه نمی‌شوند طبق آن تعریفی که از آن دین دارند یا شاخص‌هایی که آن ادیان برای آن‌ها ارائه می‌کند. یک سری ممکن است از درون رویکرد اسلامی کسانی به ولایت فقیه اشکالاتی را مطرح بکنند. یعنی بگویند ما مسلمان هستیم و اسلام را قبول داریم ولی نه با تفصیل و رویکرد شیعی و اهل بیتی، مذاهب دیگر اسلامی هستند که طبیعتاً این نوع نگاه به مقوله ولایت فقیه را اساساً در مبانی مذهب خود ندارند. ممکن است حکومت دینی یا اسلامی را به شکل دیگری تصویر بکنند اما در این قالب و با این محتوا، نه. به خصوص که بخشی از استدلال‌های مشروعیت ولایت فقیه به بحث ولایت اهل بیت(ع) و استناد به این مبانی برمی‌گردد. ممکن است کسانی از درون نگاه شیعی، یعنی مدعی تشیع باشند و در عین حال بگویند ما ولایتی برای فقیه در عصر غیبت تا این دایره و وسعت به مقوله حکومت قائل نیستیم. حالا این‌که چرا ممکن است انواع و اقسام دلیل‌تراشی‌ها صورت بگیرد. مثل این‌که گفته بشود بخش اعظم احکام و ارزش‌های اسلامی و شیعی در منابع مخصوص زمان امام معصوم است. در این فاصله هزار و اندی سال همه این احکام تعطیل است و تا زمانی که امام زمان(عج) نیایند اساساً تشکیل حکومت اسلامی و تلاش برای چنین حکومتی معنا ندارد یا امکان ندارد یا جایز نیست. هر کدام از این‌ها دیدگاه‌هایی است که از منشأهای مختلفی راجع به اصل ولایت فقیه ممکن است طرح پرسش بشود. حالا ما با حسن ظن نگاه می‌کنیم. می‌گوییم نه اهداف سیاسی دارند، نه وابسته هستند. فرض را بر این می‌گذاریم که تمام این 4، 5 منشأ که برای طرح سوال و ابهام در این باب مطرح کردند اهداف سیاسی خاصی ندارد و واقعاً مبانی فقهی و کلامی دارد. مبانی در حوزه‌های فلسفی و فلسفه‌های مضاف مثل فلسفه حقوق و فلسفه سیاست دارد. ما به نیت و انگیزه‌ها کاری نداریم و می‌خواهیم به سوالات بپردازیم. ما فعلاً فرض را بر این می‌گذاریم که کسانی هستند که اصلاً با نگاه شیعی ولایت فقیه در عصر غیبت به مفهوم زعامت سیاسی و حکومت سیاسی ضرورت ندارد و بلکه جایز نیست. حتی اگر ممکن باشد. بهترین منبع برای استدلال سخنان و مبانی خود امام است. امام در نجف که تبعید بود و در مباحث خارج فقه در واقع نظریه‌پردازی کلامی و فقهی را در باب ولایت فقیه به عنوان یک مدل حکومت اجتماعی و زعامت سیاسی در عصر غیبت مطرح کرده است. ما بر این اساس جلو می‌رویم. در مورد آن چه که می‌گویم اگر سوال یا اشکالی داشتید بگویید که من وسط بحث جواب بدهم. یا این‌که اگر خواستید آخر جلسه به صورت مکتوب یا شفاهی بپرسید. نکته اول این است که کسانی فکر می‌کنند ولایت فقیه در عصر غیبت به جای حکومت معصوم یا رقیب حکومت معصوم است یا می‌خواهد خودش را در ردیف حکومت معصوم بداند. طبیعی است که چنین نگاهی مبنای ولایت فقیه نیست. مبنای ولایت فقیه این است که اصل و ایده‌آل در حکومت این است که حکومت امام معصوم باشد. ایده‌آل برای ما حکومت پیامبر(ص) است، حکومت علی(ع) است، حکومت مهدی(عج) است. برای ما اصل این است. منتها سوال این نیست که آیا حکومت اسلامی خطاپذیر و غیر معصوم در عصر غیبت بهتر است یا حکومت امام معصوم خطاناپذیر؟ بحث این نیست. این که روشن است. در زمان حضور معصوم تشکیل حکومت غیر معصوم را شیعه جایز نمی‌داند مگر به اجازه و اذن آن باشد. پس صورت مسئله این است که در زمانی که عصر غیبت ولی عصر هست و دست جامعه اسلامی و شیعی از پیامبر(ص) و امام معصوم کوتاه است چه باید کرد؟ باید بگذاریم حکومت‌های فاسد طاغوتی و ضد دین و ضد مردم حکومت کنند یا باید با آن‌ها مبارزه کنیم و تلاش کنیم حکومتی هر چه شبیه‌تر به حکومت اسلامی بسازیم؟ نمی‌توانیم حکومت صد درصد اسلامی بسازیم. و حاکمی هر چه شبیه‌تر به الگوهای حاکمیت اسلامی پیدا کنیم و او را به این عنوان برگزینیم و با او همکاری کنیم و در عین حال بر او نظارت کنیم. اصل ولایت فقیه در عصر غیبت این است که اگر پیامبر(ص) و امام معصوم نیستند، حکومت معصوم نداریم که آن ایده‌آل است، آن ذاتاً مشروع است، بتوانیم یک حکومتی هر چه نزدیک‌تر به آن حکومت را در حد ظرفیت و توان خود تشکیل بدهیم. مدام هم آن را اسلامی‌تر کنیم و اشکالاتش را برطرف کنیم تا به آن معیار هر چه نزدیک‌تر بشود. وظیفه این است. بنابراین یک مبنا این است که پیامبر(ص) و امام معصوم که نیستند جهان را به دشمنان خدا و خلق واگذار نکردند. قائم‌مقام گذاشته‌اند. نایب خاص البته همان 4 نفر بودند. در فاصله‌ غیبت کوچک و غیبت بزرگ که آن دوران زندگی مخفی حضرت مهدی(ع) بوده است که ایشان زنده برای مفهوم عادی جسمانی در جامعه بودند و زندگی زیرزمینی و مخفی و مبارزه مخفی داشتند. بعد از آن که دوره غیبت بزرگ شروع شده و معلوم نیست تا چه وقت به طول خواهد انجامید ایشان نایب خاص به اسم و رسم تعیین نکردند. هیچ کس را تعیین نکردند. بلکه یک شرایط و یک اوصافی را به طور عام بیان کردند و گفته‌اند خودتان از بین خودتان انتخاب کنید. در یک جامعه اسلامی نخبگان شما تشخیص بدهند هر کس شبیه‌تر و قوی‌تر است ولو معصوم نیست، او را به عنوان مصداق نائب عام انتخاب کنید و با او همکاری کنید و کمک کنید تا یک جامعه هر چه دینی‌تری تشکیل بدهید و بر او نظارت هم بکنند که یک وقت او تقوا و اعتدال و صلاحیت خود را از دست ندهد. این اصل این مبناست. قائم مقام و نائب عام امام معصوم در تمام وظایف و حقوق و همه مفاهیم و مؤلفاتی که برای اداره جامعه انسانی در هر دورانی لازم است، در همه آن عرصه‌ها ولایت دارد و این یک مفهوم عقلانی و عقلایی است. قبل از این‌که شرعی هم باشد. یعنی چه؟ چون یک اشکال دیگر به ولایت فقیه این است که شما می‌گویید حق حکومت و ولایت الهی که برای پیامبر(ص) و امام معصوم است را به یک آدم غیر معصوم می‌دهید و بعد هم می‌گویید این هم مثل آن‌ها ولایت مطلقه دارد و بعد هم می‌گویید همان اختیارات حکومتی را دارد؟ پس یعنی یک غیر معصوم با معصوم مساوی است. یعنی امام و رهبری با امام صادق(ع) و امام باقر(ع) و حضرت مهدی(ع) و امیرالمؤمنین علی(ع) و پیامبر(ص) مساوی هستند؟ جواب این است. شما فکر کرده‌اید صورت مسئله این است که چون آن‌ها معصوم هستند این صد اختیار را در جامعه دارند و حالا این آقا یا افرادی که معصوم نیستند در صورتی که با آن‌ها مساوی نیستند چرا همان صد اختیار را داشته باشند؟ فکر کرده‌اید مسئله از شخص شروع می‌شود. بعد می‌گویید این اشخاص که به لحاظ حقیقی با هم مساوی نیستند، پس چرا به لحاظ حقوقی با هم مساوی باشند؟ در حالی که صورت مسئله این نیست. از پایین باید به بالا بیایی. یعنی بگو جامعه بشری، جامعه انسانی حکومت می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ قانون می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ کسی باید بر این جامعه ناظر باشد و مدیریت بکند که توان حکومت و آشنایی و التزام و اعتقاد به آن قانون حکومت را داشته باشد یا نداشته باشد؟ اگر باید داشته باشد، یک جامعه‌ای که می‌گوید من مسلمان و شیعه هستم یعنی می‌خواهم طبق ارزش‌ها و قوانین شیعی زندگی کنم، این جامعه مثل همه جوامع دیگر، مثل یک جامعه بی‌دین حکومت لازم دارد یا نه؟ آیا بدون حکومت می‌شود؟ قانون می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ همه حکومت‌های عالم از قدیم و جدید، دینی و ضد دینی همه این‌ها را لازم دارد. تا این‌جا که مثل بقیه است و دینی و غیر دینی ندارد. از این به بعد می‌پرسند آیا این حکومت و این قوانین و این ضوابط دینی باشد یا غیر دینی باشد؟ جامعه بی‌دین می‌گویند غیر دینی و جامعه متدین می‌گویند دینی باشند. در غیر این صورت که متدین نیستند. این هم فرقی ندارد چون ممکن است یک جامعه کمونیستی، یک جامعه سرمایه‌داری و لیبرالیستی، یک جامعه مسیحی یا یهودی هم همین را بگویند. بگویند مثلاً ما یهودی هستیم و می‌خواهیم یک حکومت با ارزش‌های یهودی باشد. یک جامعه بی‌دین و یک جامعه کمونیستی و مارکسیستی می‌گویند ما یک حکومتی می‌خواهیم که قوانین مارکسیستی داشته باشد. ما می‌خواهیم حاکم ما کسی باشد که از همه ما مارکسیست‌تر باشد. تا این‌جا هم فرق نمی‌کند. آن که کمونیست است، آن که لیبرالیست است، آن که یهودی و مسیحی است، آن که بی‌مذهب است و آن که مسلمان است، آن که شیعه یا سنی است تا این‌جا همه مثل هم هستند و عقل هم همین را می‌گوید. بعد سوال می‌کند آن کسی که در عصر غیبت معصوم باشد یا نه؟ همه می‌گوییم بله. بعد می‌پرسند وقتی که دست ما از معصوم کوتاه است چه کنیم؟ حالا هر کسی که آمد یا کسی و کسانی که بیش از بقیه و به تشخیص نخبگان شما که نماینده و وکیل شما هستند و به تشخیص افکار عمومی جامعه و امت اسلام به این ضوابط نزدیک‌تر باشد؟ معصوم نیست. اشتباه می‌کند. اما عادل هست. عمدی اشتباه نمی‌کند. خیانت و گناه نمی‌کند. نه در زندگی خصوصی و نه در زندگی عمومی این کار را نمی‌کند. آیا اگر چنین کسانی را پیدا کنیم که معصوم نیستند بهتر و درست‌تر و منطقی‌تر است یا کسانی که این شرایط را نداشته باشند؟ یعنی مثلاً بی‌تقوا باشد، بی‌سواد باشد، بی‌دین باشد. روشن است که پاسخ چیست. همین فقیه می‌شود. اسم آن هم ولایت می‌شود. ولایت فقیه همین است. چیز عجیب و غریبی نیست که باید هزار ساعت راجع به آن بحث کنند. روشن است. این بود که امام می‌گفت اگر موضوع را درست تصور کنی ولایت فقیه اصلاً بدیهی است. یعنی فوری تصدیق می‌شود. اصلاً احتیاج به بحث ندارد. ولی وقتی درست تصور نمی‌کنی و موضوع و صورت مسئله را اشتباه می‌چینی دیگر تصدیق نمی‌کنی و انواع و اقسام توهمات و ابهامات به وجود می‌آید. مسئله به همین سادگی است. الان به این چیزی که گفتم کسی اشکال دارد؟ کسی بین شما هست که بگوید این به قدرت کافی منطقی نیست؟

ما از کجا بفهمیم که کسی اشتباه، خیانت یا گناه نمی‌کند یا اگر قبلاً این کارها را نکرده از این به بعد نمی‌کند؟

راجع به قبل یک وقتی هست که کسی در خانه و مخفیانه و به طور خصوصی گناهی کرده است. شما این احتمال را مطرح می‌کنی. این احتمال تا چیزی احراز نشود مبنای تصمیم‌گیری نیست. باید احراز بشود. باید روشن بشود. این احتمال را شما راجع به همه می‌توانی بدهی. حتی راجع به پیغمبر هم می‌توان گفت. می‌توان گفت این‌ها می‌گویند پیغمبر معصوم است و این از کجا معلوم است؟ مگر کسانی بوده‌اند که در تمام عمر ایشان شب و روز و دائماً با ایشان بوده‌اند و دیده‌اند که خطا نکرده است؟ این مسئله مربوط به قید عدالت نیست. قید عصمت را هم به این شکل می‌توان رد کرد. فرض کنیم تا الان فرد خطا و خیانت و گناه نکرده است. حالا از کجا معلوم که بعد از این نکند؟ معلوم نیست. اگر کرد دیگر ولایت ندارد. عزل می‌شود. مثل این‌که شما بگویی من الان به مطب پزشکی می‌روم. همه از او تعریف کرده‌اند و متخصصین گفته‌اند او از همه متخصص‌تر است و هر چه جراحی کرده خوب بوده و امتحاناتش را هم خوب داده و درس و اخلاق او را هم همه دیده‌اند. نخبگان دیده‌اند و هر جا که می‌رویم می‌گویند پیش فلانی برو. بعد می‌گویم از کجا معلوم که این مخفیانه یک خطای پزشکی نکرده باشد؟ از کجا معلوم که خطا کرده است؟ با صرف احتمال که نمی‌شود. بالاخره باید یک جایی آثار این خطا را دیده باشی. شما اگر دلیلی داری باید بگویی هست و اگر نه نمی‌توانی این را بگویی. اصل بر این است. سوال بعدی این است که می‌گویم خیلی خوب، این جراح تا حالا خطا نکرده است. از کجا معلوم که از این به بعد خطا نکند؟ شما این‌جا چه می‌گویی؟ می‌گویی از این به بعد اگر مورد یا خطایی در جراحی اتفاق افتاد و دیدیم طرف خطا می‌کند و دستانش می‌لرزد او را عوض می‌کنم. می‌گویم از این به بعد ایشان حق جراحی ندارد. کس دیگری سوال دارد؟

اگر رهبری مخفیانه در خفا خطا کرد مشروعیت خود را از دست می‌دهد اما ممکن است مقبولیت خود را از دست ندهد. چون کسی خبر ندارد.

از کجا برای شما احراز شده که مخفیانه خطا کرده و مشروعیت خود را از دست داده است؟ خطای پنهان و خیانت پنهانی یک وقت خیانت به این جامعه است که آثار آن پیدا می‌شود. اگر یک خیانتی کردی که هیچ وقت هیچ کس نفهمیده است. پس از کجا فهمیده‌ای که خیانت شده است؟ در همه موارد همین‌طور است. فقط این مسئله نیست. راجع به پزشک، راجع به مهندس معمار، راجع به خلیان هم همین‌طور است. مثلاً بگویی ما در هواپیما نشسته‌ایم و ممکن است این خلبان الان خیانت کرده باشد و دیگر مشروعیت ندارد، ولی مقبولیت دارد و همه مسافرها آرام نشسته‌اند و کسی اعتراض نمی‌کند. از کجا فهمیده‌ای که خیانت کرده است؟ به چه دلیلی این را می‌گویی؟ یک وقت می‌گویی اگر چنین اتفاقی بیفتد و ما نفهمیم چه؟ بله. اگر یک وقت چنین اتفاقی بیفتد که یک حاکم دینی خیانت بکند ولی به هیچ وجه روشن نشود و لو نرود همین اتفاقی که شما می‌گویید می‌افتد. یعنی او دیگر مشروع نیست ولی مقبول هست. ولی حق حاکمیت از طرف خدا را ندارد. برای هر جامعه‌ای این می‌تواند یک معضل باشد و راه حلی ندارد. مگر وقتی که آثار آن خیانت و خطایی که شما می‌گویید آشکار بشود. و الا شما در مورد هر کسی این احتمال را می‌دهی و دیگر از این به بعد سوار هیچ هواپیما و ماشینی نمی‌توانی بشوی. چون می‌توانی بگویی ممکن است این خیانت کند. ممکن است این خائن باشد. با صرف احتمال شما نه وظیفه‌ای پیدا می‌کنی و نه حقی پیدا می‌کنی. این یک امر عقلایی است. مثل همه جای عالم است. اغلب اشکالات و سوالات و ابهاماتی که راجع به حکومت اسلامی و بحث ولایت فقیه می‌شود مثل همه حکومت‌های دیگر است. مشترک است. منتها با این تفاوت که مبنای مشروعیت آن یک سری ارزش‌های دیگر است. می‌گویند پیامبر(ص) همان اختیارات را به امام معصوم می‌دهد؟ همان اختیارات را به فقیه عادل واجد شرایط می‌دهد؟ مگر این‌ها از نظر شخصیت حقیقی با هم مساوی هستند؟ جواب این است که نه، مساوی نیستند. لازم نیست شخصیت حقیقی این‌ها عین هم باشد. بله، هر چه باید نزدیک‌تر باشد. هر چه صالح‌تر باید باشد. اما این‌که می‌گویند همان اختیارات را دارد این اختیارات یک امتیاز شخصی نیست. این اختیارات وظایفی مربوط به شخصیت حقوقی است. یعنی چه؟ یعنی آن کارکردی که داری و این به وظیفه تو مربوط است. یک مثال بزنم. یک جراح درجه یک با یک جراحی که شاگرد اوست را در نظر بگیرید. اول جراح یک به اتاق می‌آید. می‌گویند کل امکانات اتاق عمل را در اختیار ایشان بگذارید. عمل جراحی را انجام می‌دهد و بیرون می‌رود. بعد شاگرد او برای عمل بعدی می‌آید. حالا می‌گویند این شاگرد اوست و به اندازه او نیست، نصف امکانات اتاق عمل را به او بدهید؟ می‌گویند 4 دستگاه را خاموش کنید؟ می‌گویند تعداد چراغ‌ها را کم کنید؟ می‌گویند پرستارها کم بشود؟ آیا این‌طور است؟ این امکاناتی که در اتاق عمل است نیاز آن مریض است. جزو امتیازاتی نیست که به پزشک داده‌اند که شما بگویی این استاد و شاگرد مگر اندازه‌ هم هستند که امکانات و اختیاراتی که در اتاق عمل به آن‌ها می‌دهی مساوی است؟ مثلاً زمانی که او هست 5 دستگاه اکسیژن باشد و زمانی که این شاگرد او هست دو دستگاه اکسیژن را روشن کن. اصلاً مسئله آن شخص نیست بلکه مسئله آن مریض است. چه استاد و چه شاگرد باشد باید این امکانات هم باشد. مثل این‌که بگویند راننده درجه یک پشت ماشین بنشیند از این‌جا تا مقصد باک بنزین را پر کن. اما شاگرد او نشست نصف باک را پر کن. اگر نصف باک را پر کند وسط بیایان می‌ماند. مسافرها می‌میرند. این امتیازی برای او نیست. فرقی نمی‌کند که استاد باشد یا شاگرد باشد. باید باک را پر کنی. لذا این‌که می‌گویند اختیارات فقیه برای چه باید با اختیارات پیامبر(ص) مساوی باشد به این معنی است که فقیه با پیامبر(ص) مساوی است؟ نه. یعنی این لوازم برای حکومت بر جامعه لازم است. این نیازها هست. حدود، تعزیرات و سیاسات و هر چه که برای امام معصوم هست برای نایب خاص و بعد برای نایب عام او هم لازم است. چون این‌ها که برای او نیست. این‌ها نیازهای یک جامعه است. می‌گویند مگر امام و پیامبر(ص) و فقیه مساوی هستند که می‌گویید ولایت مطلقه و ولایت تامه و اختیارات حکومتی این‌ها مثل هم باشد؟ مثل این است که گفته‌اند به زناکار 100 ضربه شلاق بزنید. حالا بگویند در زمان پیامبر(ص) بوده که گفته 100 ضربه شلاق بزنید. حالا که زمان امام معصوم است و زمان پیامبر(ص) نیست این را 80 ضربه بزنند و زمان ولایت فقیه 50 ضربه بزنیم. مگر بحث این است که 100 ضربه بزنیم یا 50 ضربه بزنیم؟ این مجازات آن جرم است. این‌جا پیامبر(ص) مجری است، امام معصوم هم مجری است، فقیه هم مجری است. منتها هر فقیهی نه، هر فقه‌دانی نه و باید شرایط فتوا و شرایط قضاوت داشته باشد. فتوا یعنی این‌که بتواند در همه مباحث شخصی و اجتماعی و حکومتی و مدیریتی دیدگاه اسلام را بفهمد و ارائه کند. قدرت قضاوت داشته باشد یعنی وارد مصادیق اختلافات حقوقی بین اشخاص حقوقی و حقیقی و نهادهای اجتماعی بشود و بتواند فصل خصومت کند و اختلافات را حل کند. کدام فقیه در عصر غیبت هست؟ یک اشکال دیگر هم این است که می‌گویند حالا فرضاً که ولایت فقیه را گفته‌اند. ولی چه کسی گفته این آقا و این فقیه باشد؟ هیچ کس. کسی نگفته است. همه فقهایی که شرایط حکومت و شرایط زعامت و شرایط فقاهت و شرایط عدالت را دارند، هر تعدادی که باشند نائب عام امام زمان(عج) هستند. واجب کفایی است. هر کدام از این‌ها بتوانند حکومت تشکیل بدهند و دست آن‌ها باز باشد و ترس از ظالم نداشته باشند و جامعه این‌ها را قبول کند و امکانش بیشتر باشد به اندازه‌ای که امکان دارد وظیفه دارد که به اجرای عدالت و قسط و تربیت اجتماعی و دفاع از مصالح مردم قیام و اقدام بکند. حالا یکی از آن شرایط این است که امروز آن را در قالب انتخابات آورده‌اند. شما وقتی می‌خواهی مرجع تقلید برای خودت انتخاب کنی کسی که به شما مرجع را تحمیل نمی‌کند. کسی که به شما نمی‌گوید باید مرجع تو فلانی باشد. این قضیه به یک معنا انتخابی است. هر کسی باید خودش برود بپرسد و تشخیص بدهد که چه کسی اعلم است و چه کسی صالح‌تر است و همان مرجع تقلید شخص می‌شود. یعنی می‌گوید من احکام فردی دینی را از این می‌پرسم. راجع به احکام اجتماعی و حکومتی هم همین است. این خبرگانی که مردم به آن‌ها رأی می‌دهند مثل زمانی است که می‌گویند وقتی می‌خواهی مرجع تقلید خود را انتخاب کنی از دو نفر مجتهد عادل و مجتهدشناس عادل بپرس. مجلس خبرگان در مسئله ولایت اجتماعی و حکومتی مثل همان عدلین و دو نفر راهنمای عادل در مسائل احکام فردی هستند. این‌ها همان نقش را ایفا می‌کنند. منتها در احکام فردی اختلاف عیبی ندارد. انتخاب مرجع تقلید جنابعالی با خودت است یا اگر خودت مجتهد هستی تشخیص خودت درست است. این است که مثلاً فلان عمل عبادت فردی را به آن شکل انجام بدهی، عیبی ندارد. هر دوی شما پیش خدا پاداش هم دارید. ولو این‌که یا این درست یا آن یا این‌که هر دو هم غلط است. ولی شما پاداش خود را می‌بری چون به روش علمی جلو رفته‌ای ولو خطا کرده باشی. اما در مسائل اجتماعی که نمی‌توانند بگویند هر کسی از هر کسی که خواست تقلید یا اطاعت بکند. این هرج و مرج می‌شود. این مسائل بحث ولایت است. این‌جا دیگر باید یک نفر باشد. حالا آن یک نفر کیست؟ کسی که مردم او را از طریق وکلای نخبه و دین‌شناس خود بتوانند تشخیص بدهد که از بقیه‌ی افراد و فقهای واجد شرایط صالح‌تر است و برای این کار قوی‌تر است. مدبرتر است، مدیرتر است، شجاع‌تر است، مردم و جامعه را می‌شناسد، دشمن را می‌شناسد، احکام دین را می‌شناسد، قدرت استنباط بهتری دارد. آن‌ها به مردم معرفی می‌کنند و می‌گویند مردم ما وکیل شما هستیم. با ضوابط اسلامی این ده نفر را معرفی می‌کنیم و فلانی از بقیه به این دلایل برای این کار شایسته‌تر است. بعد هم به وکالت از طرف شما و به وظیفه شرعی از طرف خداوند و دین ما بر او نظارت می‌کنیم. شما هم حق دارید نظارت بکنید منتها نظارتی که تعیین تکلیف می‌کند نظارت نخبگانی است که بر اساس آن قرارداد و مشروع تعیین شده است. ما نظارت می‌کنیم و اگر یک جایی دیدیم این آقا که الان واجب‌الاطاعه هست و باید ایشان را حمایت و اطاعت کرد، در جایی تخلف می‌کند و سوء استفاده می‌کند و عدالت خود را از دست می‌دهد و قدرت تشخیص خود را از دست می‌دهد و دیگر صلاحیت رهبری ندارد به شما اعلام می‌کنیم و می‌گوییم شما تا الان صلاحیت داشتی و از الان به بعد دیگر صلاحیت نداری و یک کس دیگری را معرفی می‌کنیم. به یک معنای امروزی این هم دموکراتیک است، هم انتخابات است، هم تشخیص است، هم عقلانیت است. مشارکت مردم است. در عین حال ضوابط اسلامی هم در آن رعایت می‌شود. چون در اسلام ضابطه عقل و علم و تعهد عملی است. علم است و تقوا. هم بر مردم واجب کفایی است که به آن فقها و آن فقیهی که از بین آن‌ها اعلام می‌شود کمک کنند تا سیاسات و احکام اجتماعی اسلام را عمل کند و در امور حسبیه یعنی امور اجتماعی در عصر غیبت عمل کند. نباید مردم او را تنها بگذارند. نباید بگویند حالا تو رهبر شدی و حالا خودت برو مشکلات را حل کن. یعنی اگر می‌گوید «اَینَ عمار؟» باید همه بدوند. این واجب کفایی است. اگر می‌گوید در این قضیه کمک کنید هر کس هر کاری که می‌تواند باید بکند. چون برای شخص او نیست. برای جامعه است. یعنی ما در واقع به خودمان کمک می‌کنیم. به ولی فقیه کمک نمی‌کنیم. مسئله شخصی نیست. مسئله اجتماعی و ملی است. اگر هم نمی‌توانیم و توان ما محدود است در همان محدود توان کمک کنیم. بنابراین هم از نظر خود رهبری و هم از ناحیه مردم و هم از ناحیه فقهایی که تشخیص می‌دهند باید از باب واجب کفایی اقدام کنند. بر همه واجب است. تا حدی که مشکل جامعه حل شود. این‌قدر مسئله مهم بود که حتی در عصری که حکومت‌های فاسد بودند اهل بیت(ع) می‌گفتند تا می‌توانید دولت در دولت تشکیل بدهید. اگر می‌توانید دولت را سرنگون کنید. اگر نمی‌توانید و زور شما نمی‌رسد یک دولت زیرزمینی و یک دولت مخفی تشکیل بدهید. در روایات ما داریم که اگر بین خودتان یک وقت اختلافات شخصی اتفاق افتاد پیش دادگاه‌های حکومت ظالم نروید. به قاضی‌های آن‌ها رجوع نکنید. حکومت را تقویت نکنید. به آن مشروعیت ندهید. بر شما واجب است فقیه اهل بیت(ع) و فقیه جامع‌الشرایط را پیدا کنید و مخفیانه به او مراجعه کنید و ببینید او چه می‌گوید و به همان عمل کنید. خلاف این حرام است. اگر با کسی مشکل داری طرف خود را دعوت کن و بگو بیا تا پیش فقیه اهل بیت(ع) برویم و پیش دادگاه‌های حکومت فاسد نرویم. واجب است که او بیاید. یا اگر او به تو گفت بر تو واجب است که بروی. یا اگر خود آن فقیه اعلام کرد که پیش من بیایید بر ما واجب است که برویم. یا اگر ما دو نفر رفتیم پیش یک فقیه و گفتیم ما نمی‌خواهیم به دادگاه حکومت نامشروع برویم و می‌خواهیم پیش تو بیاییم بر آن فقیه واجب است که حکمیت و قضاوت بکند. بنابراین مسئله این است. یک بسیج عمومی است. حاکم وظیفه دارد. مردم وظیفه دارند. فقها وظیفه دارند. بنابراین حکومت اسلامی به یک معنا واقعاً یک حکومت جمعی است. همه باید کمک و مشارکت کنند. این بر همه واجب کفایی است. نه این‌که همه می‌خواهند زیر بار یک نفر بیایند. آن یک نفر و همه یک نفرها و بقیه می‌خواهند به یک مشارکت جمعی بروند و یک جامعه هر چه انسانی‌تر و اسلامی‌تر و عادلانه‌تر و اخلاقی‌تر و درست‌تر در حد توان خود تشکیل بدهند. بنابراین وقتی از اختیارات حکومتی فقیه اشکال می‌کنند و می‌گویند یعنی چه همان ولایتی که پیامبر(ص) دارد را این‌ها هم دارند؟ چرا همان‌طور که اطاعت از رسول برای مردم واجب است اطاعت این شخص هم واجب است؟ «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم...»، که این اولی الامر در درجه‌ اول معصوم است و خود ائمه معصوم گفته‌اند در عصر غیبت ما بگردید و آن‌هایی که عالم‌تر، باتقواتر، عادل‌تر، زاهدتر، مجاهدتر، شجاع‌تر، سالم‌تر و خادم‌تر به خلق را انتخاب کنید. خود ائمه معصوم گفته‌اند که بعد از ما در عصر غیبت چنین شخصی باشد. وقتی می‌گویند اختیارات این فرد عین آن‌هاست به این معنی نیست که این عین آن‌هاست. این روشن است. به لحاظ شخصیت حقیقی ائمه هم به پای پیامبر(ص) نمی‌رسند. پس باید ولایت ائمه از ولایت پیامبر(ص) کم‌تر باشد. فضائل شخصی امیرالمؤمنین علی(ع) کجا و ولی فقیه کجا؟ مگر اما یا رهبری را کسی می‌تواند با علی بن ابیطالب(ع) مقایسه کند؟ چه به پیامبر(ص) برسد. به این معنی نیست. به این معنی است که وقتی دست ما از اولیای معصوم الهی کوتاه است شایسته‌ترین افراد بین خودمان و بین علمای دین را پیدا کنیم. عقل هم این را می‌گوید. شرع هم این را می‌گوید. هر اختیاری که برای حکومت کردن لازم است را باید در اختیار او قرار بدهیم. از او اطاعت بکنیم، حمایت بکنیم و در عین حال نظارت، امر به معروف و نهی از منکر هم بکنیم. شما دیده‌اید که بارها خود رهبری در جلسات مختلف مخصوصاً دانشجوها در ماه رمضان صریح حرف‌های خود را می‌زنند، انتقاد می‌کنند. ماه رمضان قبل یک آقایی بلند شد و توهین هم کرد. کسی هم با او کاری نداشت. آیا می‌شود از رهبر و ولی فقیه انتقاد کرد؟ حتماً می‌شود. می‌توان او را امر به معروف و نهی از منکر کرد؟ بله، واجب است. منتها امر به معروف و نهی از منکر باشد نه این‌که امر به منکر و نهی از معروف باشد. امر و نهی و پیشنهاد و انتقاد هم اخلاق دارد و هم منطق دارد و باید همه این‌ها را رعایت کنیم. آیا ولی فقیه و رهبری می‌تواند جلوی انتقاد را از مسئولین و از خودش بگیرد؟ نه. شرعاً این حق را ندارد. ما به این معنا آزادی بیان را داریم. امیرالمؤمنین علی(ع) که امام معصوم بود در جلسه‌ای که داشت کسانی بلند می‌شوند و اعتراض می‌کنند که اصحاب می‌خواهند جلوی آن‌ها را بگیرند که امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرمایند اجازه بدهید حرف‌هایش را بزند. به او می‌گویند فحش نده، اگر حرفی داری بزن و جواب او را می‌دهند. سوال بعدی این که می‌گویند آیا حالا که اختیارات ولی فقیه زیاد است او سوء استفاده نمی‌کند؟ اختیارات ولی فقیه مربوط به حکومت است. مربوط به شخصیت حقوقی اوست و مربوط به شخص حقیقی او نیست. شخص ولی فقیه و رهبر از سطح متوسط مردم باید زندگی پایین‌تری داشته باشد. اگر از متوسط مردم بالاتر زندگی کند حتی در زندگی شخصی خودش هم باشد مشکل پیدا می‌کند. حالا ما در مورد امام چیزهایی که دیدیم و چیزهایی که می‌شنویم در سطح فقرا زندگی می‌کردند. این‌ها اختیارات شخصی نیست. این‌که می‌گویند ولی فقیه اختیارات حکومتی و ولایت مطلقه دارد مربوط به خدمات اجتماعی و خدمت به مردم و حل مشکلات اجتماعی به عنوان مدیر است. و الا ولی فقیه در زندگی شخصی خود به عنوان یک شخص هیچ حقوقی بیشتر از هیچ‌ کس در جامعه ندارد. حقوق مادی شخصی رهبر از حقوق مادی تک تک افراد جامعه و ضعیف‌ترین افراد جامعه بیشتر نیست. درست مثل بقیه است. یعنی سر چراغ راهنما باید مثل بقیه بایستد. اگر از او شکایت بکنند باید وکیل خود را به دادگاه بفرستد تا جواب بدهد. سطح زندگی او باید مثل فقرای جامعه و متوسط رو به پایین باشد. ما و شما هر چه می‌خواهیم می‌گوییم ولی او نمی‌تواند. این حق را ندارد. اگر هر چه می‌خواهد بگوید از عدالت می‌افتد. خیلی از تفریحات هست که ما و شما می‌کنیم ولی او نمی‌تواند بکند. خیلی چیزها هست که برای ما آزاد و حلال و راحت است ولی برای او حرام است. بنابراین اختیارات رهبری اسلامی و شیعی در مسائل شخصی و زندگی شخصی از من و شما بیشتر نیست و بلکه کم‌تر است. امکانات حکومتی و حقوق او از بیت‌المال و امکان تفریح او از من و شما بیشتر نیست. تازه از آن مقداری که برای رهبری اسلامی حلال و مشروع است در خیلی از موارد استفاده نمی‌کند. با این‌که مشروع و قانونی است ولی استفاده نمی‌کند. چون برای بقیه الگوست. امیرالمؤمنین علی(ع) فرمودند باید از همه مردم ساده‌تر زندگی کنی تا فقیرترین آدم در جامعه دلش نشکند. بگوید اگر من این‌طور هستم رهبر من هم در خانه‌اش این‌طور است. می‌گوید پس ولایت مطلقه و اختیارات حکومتی چیست؟ آن‌ها برای شخص نیست. برای مصارف شخصی نیست. آن برای حل مشکلات اجتماعی است. به این معنا می‌گویند همه اختیارات و ولایتی که حضرت رسول و ائمه دارند در مسائل نظامی و در تعیین حاکمان و در مسئله گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمین حاکم عادل غیر معصوم هم دارد. چون برای خودش نیست. به شخصیت حقیقی او مربوط نیست. به شخصیت حقوقی او و نیازهای جامعه و حل مشکلات مردم مربوط است. نه این‌که مقام فقیه یا رهبر همان مقام امام معصوم یا پیامبر(ص) است. این‌جا اصلاً بحث مقام نیست. بحث وظیفه است. به این جمله دقت کنید. این‌جا بحث مقام نیست بلکه بحث وظیفه است. وظیفه حکومتی او همان‌قدر است. چون مشکلات جامعه فرقی نمی‌کند که معصوم یا غیر معصوم معصوم باشد. مشکل امنیت است، مشکل تغذیه است، مشکل مسکن و ازدواج است، مشکل بهداشت است. این‌ها فرقی نمی‌کند که پیامبر(ص) باشد یا امام معصوم باشد یا ولی غیر معصوم باشد. این‌ها بحث وظیفه است و بحث مقام نیست. ولایت مقام نیست. ولایت یعنی اداره کشور، یعنی اجرای ضوابط الهی، یعنی تلاش برای اقامه عدل. این یک وظیفه بسیار سنگین و کمرشکن و مهم است. کسی که می‌آید این مسئولیت را به عهده می‌گیرد که درست انجام بدهد واقعاً فداکاری می‌کند. چون هم دنیای خود را از دست داده و مثل بقیه نمی‌تواند زندگی کند و هم آخرت خود را از دست داده است. آدم‌های معمولی که یک مقدار مشهور می‌شوند دیگر نمی‌توانند مثل بقیه راحت زندگی کنند. کارهای معمولی و تفریحاتی که همه دارند و مثلاً با خانواده خود به پارک و سینما می‌روند را این‌ها نمی‌توانند انجام بدهند. کسی که رهبری یک جامعه را به عهده می‌گیرد از 99 درصد امکانات زندگی راحت عادی مشروع حلال محروم می‌شود. این تن به وظیفه داده است. اتفاقاً باید از او مراقبت کرد. رهبری هم باید پاسخگو باشد. ما در فرهنگ اسلامی نداریم که یک شخصی بیاید و هر کاری که دلش می‌خواهد را انجام بدهد و بگوید به هیچ کس هم پاسخگو نیستم. این طاغوت است. این حکومت نامشروع است. این شاه می‌شود. شاه هم چه سکولار، چه مذهبی، چه ملبس به لباس عادی، چه معمم فرقی نمی‌کند. نامشروع است. بنابراین این مسئله شاه و شاهنشاهی نیست. ولایت فقیه سلطنت ملا نیست. ولایت فقیه سلطنت آخوند و حکومت آخوندی نیست. سلطنت یک شاه مذهبی و شاه روحانی از نوع قرون وسطی نیست. ولایت فقیه سربازی برای مردم است. نه سربار بودن بلکه سرباز بودن است. دنیای او از همه سخت‌تر می‌شود. آخرت او هم از همه سخت‌تر می‌شود. این فداکاری است. هم در دنیا و هم در آخرت باید پاسخگو هم باشد. چون بعضی‌ها می‌گویند وقتی شما از حکومت دینی می‌گویید یعنی ما در آخرت فقط به خدا جواب می‌دهیم. نه‌خیر. حاکم دینی باید در آخرت جواب بدهد ولی قبل از آ‌ن در همین دنیا باید جواب بدهد و به مردم هم باید جواب بدهد. یعنی اگر سوال و اشکالی هست باید بیاید و برای مردم توضیح بدهد. می‌گویند شما چرا در قضیه فلان تصمیم را گرفتی؟ چرا در قضیه صلح فلان تصمیم را گرفتی؟ چرا در قضیه هسته‌ای و قضیه سال 88 و قضیه قائم مقام رهبری فلان تصمیم را گرفتی؟ باید توضیح بدهد که هم امام و هم رهبری توضیح داده‌اند که آقا مسئله این بود، مشکل این بود، اشکال این بود، وظیفه من این بود، من این کارها را کردم و نتیجه هم این شد. این‌ها پاسخگویی به مردم است. الان بر سر قضیه فیش‌های حقوقی اگر رهبری سکوت می‌کرد و به وظیفه عمل نمی‌کرد حق داشتی از او سوال کنی ببخشید جنابعالی در رأس حکومت هستی و چطور در دولت و کجا و کجا حقوق‌های این‌طوری می‌گیرند؟ اما رهبری می‌گوید اشتباه شده و این باید اصلاح بشود و این خیانت به ارزش‌های انقلاب است و باید تمام این اموال به بیت‌المال برگردد. این به وظیفه خود عمل می‌کند. حالا اگر عمل نشد امت باید به صحنه بیایند. شما باید به صحنه بیایید. شما دانشجوهای جدید باید به دانشگاه‌ها بیایید و در تریبون آزاد و تظاهرات شرکت کنید و بیانیه بدهید که چرا عمل نمی‌شود؟ بنابراین ولایت به مفهوم یک شأن غیر عادی و یک مقام مادی نیست که بگوییم این از حد آدم‌های عادی بالاتر رفته است. این نگاهی که کلیسا و مسیحی‌ها برای نگاه به پاپ درست می‌کنند همان است. این‌ها می‌گویند پاپ معصوم است. حالا همه پاپ‌های این‌ها انواع و اقسام مسائل را داشته‌اند و دارند. ولی مثل یک نور آن بالا هستند. فقط دست تکان می‌دهند. وظیفه تو چیست؟ هیچ. مسئولیت تو چیست؟ هیچ. اختیارات تو چیست؟ هیچ. من مقدس هستم. ما اصلاً این مقدس‌بازی‌های به این شکل را در اسلام نداریم. مقدس کیست؟ هر کس به همان اندازه که در خدمت توحید و عدالت و جامعه است به همان اندازه محترم است. این‌که می‌گوییم محترم و مقدس است به این معنی نیست که نباید جواب بدهد. به این معنی نیست که معصوم است. به این معنی نیست که هر کاری خواست انجام بدهد و هر چه خواست بگوید. نه. ضوابط داریم. شما در اتوبوس می‌نشینید و راننده می‌رود. شما به راننده اعتماد کرده‌ای. او بر شما ولایت دارد. ولایت در چه حد است؟ در این حد که او تصمیم می‌گیرد چه زمانی با چه سرعتی برود، کجا برای غذا بایستد. تنظیم برنامه با اوست. ولایت در همان حد رانندگی در دست اوست. شما به او اعتماد کرده‌ای و سوار ماشین او شده‌ای. او اگر دستور بدهد که چراغ‌های داخل ماشین را خاموش کنید، پنجره را باز نکنید، ما باید اطاعت کنیم. در عین حال نظارت هم می‌کنیم. حالا مثلاً ما در اتوبوس نشسته‌ایم و یک مرتبه می‌بینیم راننده ویراژ می‌دهد. ترمزهای بد می‌کند‌، سرعت غیر مجاز می‌رود، به این طرف و آن طرف می‌پیچد. می‌رویم و از او سوال می‌کنیم که چه شده است؟ قضیه چیست؟ یا همه یک نفر را نماینده می‌کنند که برود و ببیند این راننده چه کار می‌کند. یک وقتی توضیح می‌دهد و می‌گوید گفته‌اند می‌خواهد طوفان بیاید و من باید سریع بروم چون جاده خراب است و لاستیک ماشین این‌طور است و من مجبور هستم با این سرعت بروم. توضیح می‌دهد و ما هم می‌گوییم بسیار خوب. پس هنوز صلاحیت رانندگی را داری و ما هم قبول داریم. یک لحظه‌ای می‌رسد که دیگر توضیح نمی‌دهد. یا توضیحات نادرست می‌دهد. مثلاً به او می‌گویند چرا این‌طور رانندگی می‌کنی و او می‌گوید دلم می‌خواهد و شما نمی‌فهمید. این‌جا دیگر صلاحیت او زیر سوال می‌رود. ولایت او زیر سوال می‌رود. از این لحظه به بعد دیگر اطاعت از او واجب نیست و بلکه حرام است. مثلاً می‌فهمی که راننده مست است. یا عصبانی است و با کسی دعوا کرده و حالا به این شکل رانندگی می‌کند و جان همه در خطر است. یا با یک ماشین دیگری کورس گذاشته است. این‌جا دیگر باید جلوی بایستی. اطاعت از او واجب نخواهد بود. می‌گویند بایست و پایین بیا. ما دیگر به تو اعتماد نداریم. تو دیگر صلاحیت نداری. این است. به این معنا که پاپ مقدس داشته باشیم، نیست. اگر به وظیفه خود عمل می‌کند همه باید از او حمایت کنند و برای سلامتی او صلوات بفرستند. باید اطاعت کنند. حمایت کنند. برای او چای ببرند، آب ببرند، بگویند شما داری خدمت می‌کنی و هر چه بگویی قبول است. اما اگر دیدی کورس گذاشته، یا ماشین خراب است و نمی‌ایستد تا تعمیر کند می‌گویند کنار بایست و راننده باید عوض بشود. ولایت فقیه یک چیز کاملاً‌ معقول، مشروع، اخلاقی، عقلایی و منطقی است. با همه معیارهای منطقی قابل دفاع است. پاپ نیست. منتها احترامی که به ولایت فقیه و به رهبری دینی می‌گذاری برای این‌که به خلق و دین خدمت می‌کند و از منافع خودش گذشته و خودش را به خطر انداخته و عرق می‌ریزد و زحمت می‌کشد واجب است. باید حرمت او را نگه داری. اگر می‌خواهی انتقاد بکنی باید با روش درست باشد. اگر می‌خواهی سوال بکنی باید با روش درست باشد. این‌ها مسائل روشنی است. شیعه بیش از این چیزی نمی‌گوید. احترامی که می‌گوید به این معناست. اطاعت هم که می‌گوید به این معناست. معقول و مشروع است. و الا خود پیامبر(ص) و امام معصوم به مردم می‌گفتند اگر حرفی دارید به من بگویید. پیامبر(ص) در آخرین سخنرانی عمرش آمده و گفته اگر کسی حقی به گردن من دارد بگوید. یا من را ببخشد یا قصاص کند. یکی آمد و گفت حواس شما نبود در جنگ چوبی به دست داشتی که به من خورد. پیامبر(ص) می‌گوید من را می‌بخشی؟ می‌گوید نه. می‌گویند قصاص کن. می‌گوید باید همان چوب باشد. این پیامبر(ص) است. شخص اول است. او امیرالمؤمنین علی(ع) است. ولی فقیه هم همین‌طور و اگر نه مشروعیت ندارد. اگر در ذهن ولی فقیه این باشد که من از بقیه مهم‌تر هستم، من از بقیه مقدس‌تر هستم، من یک حقوق شخصی دارم که بقیه ندارند، من هر کاری که دلم بخواهد را می‌توانم انجام بدهم، درست نیست. اصلاً این حرف‌ها نیست. این طاغوت می‌شود. اما در ذهن رهبری دینی این است که خدایا من در حد توانم وظیفه خود را در برابر مردم انجام می‌دهم. با تمام توان تلاش می‌کنم که این مردم به حقوق خود برسند و حکومت به وظیفه خود عمل کند. عزت و استقلال و حقوق اجتماعی مردم حفظ بشود. در مسئله عدالت اجتماعی تلاش می‌کنیم. معصوم هم نیستیم و ممکن است یک جایی هم خطا کنیم. انتقادپذیر هم هستیم. مشورت هم می‌کنیم. ولی نباید رهبری تنها بماند. یک نفری نمی‌شود حکومت اسلامی درست کرد. این‌ها که می‌گویم عین عبارات امام است. امام در نجف در بحث ولایت فقیه خود می‌گوید. می‌گوید وقتی از ولایت می‌گوییم به این معنی نیست که می‌خواهیم برای کسی شأن و مقام غیر عادی به وجود بیاوریم و او را از حد یک انسان عادی بالاتر ببریم و بگوییم در ردیف پیامبر(ص) است. بلکه این ولایت یعنی حکومت، اجرا و اداره و این امتیاز نیست. این یک وظیفه خطیر است. سوال بعدی این است که آیا ولایت فقیه یک حکومت عقلایی است؟ امام صریح می‌گوید ولایت فقیه یک امر صد درصد اعتباری عقلایی مثل همه حکومت‌های دیگر است. واقعیتی جز جعل ندارد یعنی مثل همه قراردادهای دیگر است. قرارداد این است که مردم می‌گویند ما با شما بیعت می‌کنیم به شرط این‌که شما به این احکام و به این عدالت و به این شرایط عمل کنی. ما تو را اطاعت می‌کنیم به شرط این‌که به این‌ها عمل کنی. او هم می‌گوید من می‌پذیرم. من این ولایت و این قرارداد را می‌پذیرم که به احکام الهی و در خدمت شما عمل کنم به شرطی که شما هم اطاعت کنید و در عین حال مشورت بدهید. حضرت امیر می‌گوید «مشورتٍ بعدل...»، مشورت‌های عادلانه بدهید. من را امر به معروف و نهی از منکر کنید. اگر فکر می‌کنید جایی خیانت و خطا می‌کنم بگویید تا من جواب شما را بدهم. این کاملاً یک قرارداد است. یک پروتکل است. یک عقد سیاسی است. منتها این عقد باید از دو طرف الهی باشد. نه مردم می‌توانند با هر کسی که می‌خواهند بدون ضوابط بیعت کنند، مثلاً بروند و با یک آدم بی‌تقوا بیعت کنند، بروند با یک آدم بی‌سواد و ترسو بیعت کنند و نه آن کسی که رهبری را می‌پذیرد حق دارد با هر شرطی بیعت با هر کسی را بپذیرد. هم رهبری باید به ضوابط متعهد باشد و هم مردم. این انتخاب و قرارداد است. منتها این قرارداد باید از دو طرف تابع ضوابط باشد. قرارداد بی‌منطق، قرارداد نامشروع، قرارداد حرام که نمی‌تواند باشد. نمی‌تواند قرارداد این باشد که مردم بگویند ما تو را رهبر و حاکم می‌کنیم و به تو رأی می‌دهیم و با شما بیعت می‌کنیم به شرط این‌که این کارهایی که ما می‌خواهیم ولو حرام باشد، ولو نامشروع و ظالمانه باشد انجام بدهی یا اجازه بدهی ما انجام بدهیم. همه هم به تو رأی می‌دهیم. چنین حقی ندارد. این نامشروع است. اصلاً مردم بیایند به یک رهبر و حاکمی بگویند که ما به تو اختیار می‌دهیم که تو ظلم کنی. باز هم این حرام است. مشروع نیست. شما این اجازه را بدهید من همچین حقی ندارم که به شما ظلم کنم. مردم بگویند به شرطی با تو بیعت می‌کنیم و از تو اطاعت می‌کنیم و بر ما ولایت داری که ما هر کاری خواستیم انجام دهیم. این هم حرام است. به شرطی که تو هر کاری خواستی انجام بدهی. این هم حرام است. ما با هر که بخواهیم بیعت می‌کنیم و رأی می‌دهیم. این هم حرام است. رهبر بگوید با من بیعت کنید و من هم هر کاری بخواهم انجام می‌دهم. این هم حرام است. پس چه چیزی جایز است؟ چیزی که مصالح جامعه در آن رعایت بشود. جامعه و امت می‌گوید ما بر اساس ضوابط اسلامی باید با یک کسی بیعت کنیم که از بقیه عالم‌تر، مدیرتر، شجاع‌تر، باتقواتر باشد. قدرت مدیریت اجتماعی او بیشتر باشد. عادل‌تر باشد. ما بین همه گشته‌ایم، از وکلا و خبرگان گشته‌اند و از بین افراد تشخیص داده‌اند که جنابعالی صلاحیت بیشتری داری. خدا و پیامبر(ص) و امام زمان(عج) اسم شخص جنابعالی را نبرده‌اند ولی ما به جنابعالی رسیده‌ایم و حالا به این شرط ما با شما بیعت می‌کنیم که شما عدالت را اجرا کنید. شما تا می‌توانی در حد توان خود احکام خدا و عدالت را جاری کنی. ما هم می‌پذیریم که از تو اطاعت کنیم. اطاعت می‌کنیم. این واجب است. از تو حمایت می‌کنیم. در عین حال سوال هم می‌کنیم، نظارت هم می‌کنیم، امر به معروف و نهی از منکر هم می‌کنیم. رهبر هم می‌گوید من این را به عنوان واجب کفایی می‌پذیرم. دلم نمی‌خواهد که برای خودم دردسر درست کنم ولی از باب وظیفه و واجب کفایی می‌پذیرم. حالا که تشخیص دادید علی‌رغم میل خودم این کار بسیار سخت و خطرناک را می‌پذیرم به این شرط که تمام تلاش من اجرای شریعت و عدالت و خدمت به شما باشد. طبق تشخیص خودم و با مشورت هم باشد. در عین حال نقدپذیر هم هستم. این قرارداد از نوع لیبرال دموکرات نیست. این یک قرارداد شرعی است. یک قرارداد هست ولی قرارداد شرعی است. به این معنا می‌گویند ولایت فقیه از امور اعتباری عقلایی است و واقعیتی جز جعل ندارد. این هم که امام تعبیر کرده بود مثل جعل قیم برای صغار که می‌گفت قیم ملت با قیم صغار به لحاظ موقعیت و وظیفه فرقی ندارد یک بحث فقهی است. بعضی‌ها برداشتند و این جمله را سوء تفسیر کردند. گفتند ببینید آقای خمینی از قبل از انقلاب گفته ولی فقیه قیم ملت است و قیم ملت هم مثل قیم صغار است. یعنی بچه‌های صغیر است. این یعنی چه؟ یعنی ایشان ملت را صغیر می‌داند. در حالی که اصلاً به این معنا نیست. ایشان به فقها توضیح می‌دهد که شما چطور در بحث فقهی وقتی ولایت پدر بر فرزند را در نظر می‌گیرید؟ ولایت پدر بر بچه نابالغ را چطور می‌گویی؟ از این چه تفسیر فقهی می‌کنی؟ می‌گویید این یک قرارداد شرعی است. می‌گوید در مورد حاکم هم همین است. یعنی یک قرارداد شرعی و یک جعل شرعی است. چطور پدر در مورد فرزندش ولایت دارد و مسئول است و مدام مواظب است که بچه من گشنه نماند، اگر مریض می‌شود او را بیش پزشک ببرم، آیا لباس او مناسب هست یا نیست، آیا با من کار دارد یا ندارد؟ چطور نگران اوست؟ این ولایت به این معناست. این‌جا هم حاکمیت نسبت به مردم باید نگاهش مثل پدر و مادر به فرزندانش باشد. به این معناست نه این‌که بگوییم این‌ها ملت را صغیر می‌دانند. متأسفانه ادبیات خاص فقهی را سیاسی و ژورنالیستی کردند. فرض کنید امام می‌گوید وقتی کسی را امام معصوم برای یک منصب و حکومت و حزانتی می‌گذارد، به این معنی نیست که اگر پیامبر(ص) یا امام به این مسئولیت عمل می‌کردند اختیاراتی غیر از این وقت دارند. کار این اختیارات را می‌طلبد. یک بحث دیگر این است که می‌گوید وقتی یکی از شئون پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین علی(ع) گرفتن مالیات و زکات و خمس و جزیه و خراج در زمین‌های خراجی است، آیا پیامبر(ص) که زکات می‌گیرد مثلاً بیشتر بگیرد و امیرالمؤمنین علی(ع) کم‌تر بگیرد و فقیه عادل در عصر غیبت باز هم کم‌تر بگیرد؟ مگر او می‌خواهد خودش بخورد؟ تازه اگر بخواهد خودش بخورد پیامبر(ص) که کم‌تر از بقیه می‌خورد. بیشتر نمی‌خورد. او می‌گوید جامعه این‌قدر مالیات لازم دارد. این مقدار مالیات باید بدهید. این قوانین باید اجرا بشود. این پاسخ دو اشکالی است که خیلی از مقدس‌مآب‌ها در این قضیه مطرح کرده‌اند که یعنی چه ولایتی که برای پیامبر(ص) است برای ولی فقیه هم باشد. خواستیم جواب این را از زبان خود امام خدمت دوستان عرض بکنیم. یک بحث دیگر هم این است که می‌گوید اگر جایی دلیل بر خلاف داشته باشیم، یعنی دلیل داشته باشیم که این‌جا این اختیارات مخصوص پیامبر(ص) است. این اختیارات مخصوص امام معصوم است. اگر چنین موردی باشد دیگر مربوط به عصر غیبت نیست. ولی وقتی که به طور کلی گفته می‌شود حتی در عصری که حکومت اسلامی نیست وقتی یک فقیه جلوتر از بقیه تکلیف را تشخیص داد و حکم داد بقیه فقها حتی اگر آن نظر را قبول ندارند نباید مخالفت بکنند. مثال این قضیه میرزای شیرازی در قضیه تنباکو است. حکومت اسلامی که در کار نبود. ولی این حکم، حکم حکومتی است. فتوا نیست. فتوا اظهار نظر است و فقط برای کسانی است که شما را قبول دارند. حکم به عنوان حاکم اسلامی است. حالا کسی بیاید و بگوید مگر میرزای شیرازی حاکم بود و حکومت اسلامی داشت؟ نه. حکومتی تشکیل نشده بود ولی به عنوان یک فقیه عادل مجاهد حق حاکمیت داشت. ایشان آن‌جا تشخیص داد گرچه تنباکو حرام نباشد، مگر این‌که ضرر داشته باشد، اما حالا به عنوان ثانوی یک ضرر اجتماعی دارد و آن هم این‌که باعث سلطه استثمار غرب و انگلیس‌ها بر اقتصاد کشور می‌شود. حالا به این عنوان من حکم می‌دهم که این حرام است. موضوع را هم تشخیص داده‌ام. این قضاوت شخصی نیست که سر یک موضوع شخصی اختلاف شده باشد. فتوا بر سر یک مسئله نظری نیست. این بحث مصالح کل جامعه اسلامی است. عنوان ثانوی است. حکم حکومتی است. تا وقتی آن عنوان و آن کارکرد هست این حکم هم هست. آن عنوان که برود یعنی خطر سلطه اقتصادی دشمن بر جهان اسلام حل بشود به حکم اول برمی‌گردد. حکم اول چیست؟ اختلافی است. بعضی فقها می‌گویند توتون و تنباکو و قلیون و سیگار چون ضرر می‌زند حرام است. حالا این جدا از بحث‌های اقتصادی است. بعضی‌ها می‌گویند نه، ضررش در حدی نیست که حرام باشد. اما اگر به حدی رسید که به لحاظ بهداشت و به لحاظ خانواده و غیره صدمه بزند به همان اندازه حرام است. راجع به مواد مخدر ممکن است یک کسی نگاه اخباری داشته باشد و بگوید ما کجای قرآن و حدیث داریم که استفاده از تریاک و هروئین و شیشه و کراک و هشیش حرام است. جواب این است که اولاً من روایت آن را دیده‌ام که پیامبر(ص) راجع به هشیش و تمام گیاهان مخدر حکم حرمت داده‌اند. روایت داریم. ثانیاً اصلاً فرض کنیم این حکم را نداده باشند. ما صد حکم دیگر داریم که وقتی کسی به این مواد معتاد می‌شود خلاف همه آن احکام عمل می‌کند. کسی که معتاد می‌شود حریم شخصی خودش، حریم خانواده، آبرو، سلامتی، ناموس، فرزندان و خانواده‌اش متلاشی می‌شود. همه چیز را از دست می‌دهد. این حرام است. ظلم است. اگر فرض کنیم نگفته باشند که فلان عمل حرام است. وقتی آثار آن همگی حرام است آن عمل هم حرام است. از آن‌جا شروع می‌شود و به این‌جا می‌رسد. مثل این است که کسی بگوید پریدن از بالای بام حرام نیست ولی خوردن به زمین حرام است. وقتی که بپری در انتها به زمین می‌خوری. می‌گوید گفته‌اند خودکشی حرام است، نگفته‌اند که پریدن از پشت بام حرام است. پریدن از پشت بام همان خودکشی است. در انتها خودکشی است. این‌طور وقت‌ها نمی‌گویند نظر یک فقیه این است و نظر یک فقیه آن است و این اختلاف فقهی و علمی است. این بحث حکومت و بحث جامعه است. حاکم حکومتی اعلام می‌کند هر کس این‌قدر مواد مخدر جابجا کرد حکم او اعدام است. می‌گویند مگر ما چنین چیزی داریم؟ کدام آیه و حدیث است که بگوید جابجایی مواد مخدر اعدام دارد. اصلاً ما چنین چیزی نداریم. بله. ولی به عنوان حکم حکومتی و آثار اجتماعی این مسائل زیاد است.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha